...من اینروزها درس خواندن را از هر کارِ دیگری بیشتر دوست دارم..[آیکن رضایت]
پ.ن: قرار است ننه غرغرو نباشم. حتی بِ دروغ!
من قول دادم، پس نباید باشم!!
همه ی ما
فقط
حسرتِ بی پایانِ یک اتفاقِ ساده ایم
کِ جهان را بی جهت
یک جورِ عجیبی جدی گرفته ایم...!
.
+(من خودم هستم! بی خود این آینه را زیر و رو نکن، هیچ اتفاقِ خاصی رخ نداده است.)1
باید پیدا کنم خودم رو از لایِ خرت و پرت های این زندگی...
باید خودِ خودم باشم.
(آی میچسبه آدم هی خودش رو پیدا کنه -همون خودی کِ دوسش داره-)
.
زیرِ لب بِ خودجانِ غریبم گفتم:
من خواب دیده ام، بخدا خوب می شوی...
++++++++++
من اکنون ایستاده ام و خود را می نگرم که دارم از پسِ تکه ابرهای نمودینِ خویش سر میزنم. طلوعِ خود را می نگرم. و خود را به نرمی و رضایت، غرقِ لذت و امید، تسلیمِ او میکنم. او که مرا در خود می مکد و من همچنان ساکت می مانم تا تمام شوم. نسیمِ امید بر چهره ام می وزد و من، در نشئه ی مطبوعِ نیست شدن هایم، غرقه در شکر و اشک، در انتظار آنم که از آن پُر شوم. احساس می کنم که آنچه اکنون در من می جوشد، سراپایم را فرا می گیرد، تمامِ "هستن" م را لبریز می کند. همه ی لکه هایی را که از اثر انگشت هایِ طبیعت بر دیواره های "بودن" م مانده بود، می زداید. مرا در خود می شوید. دیگرم میسازد و من، گرمِ این لذتِ دردآمیزِ تولدِ خویش، ساکت مانده ام. اما نمی دانی! این که در من فرا می رسد به عظمتِ همه ی این هستی است، چِ می گویم! به عظمتِ ابدیت است. به عظمتِ مطلق است و به هراسِ بی کرانگی! سنگینیِ آفرینش را دارد و جلالِ خدا را و "بودن" من، این قفسِ تنگ و ناتوان، گنجایشِ آن را ندارد.
احساس می کنم که در خود فرو می شکنم، نمی دانم چیست؟ اما بی تابم.
(دکتر شریعتی جان)