قرصِ قَمر...

شرح ندارد!

قرصِ قَمر...

شرح ندارد!

محدثه سلااااام! دارم اولین دوست نامه ام را از تو می نویسم. میدانی چرا؟ چون وقتی فکر کردم دیدم چقدر از اولین های زندگی ام را با تو تجربه کرده ام! درست است که تو اول با خواهرگلی من آشنا شده بودی، درست است که اول اون تو را دوستِ خودش کرده بود. درست است که زیاد از جزئیاتِ زندگی ات خبر نداشتم، ولی حالا که دوست جانِ هم شده ایم! حالا که فقط من میدانم بابای آن خواستگارت به بابایِ تو چه گفته بوده! حالا که همه تو را دوستِ من میشناسند تا خواهرگلیم. و همه ی خاطراتِ بزرگ و کوچکمان میتواند دلیل خیلی خوبی باشد برای از تو نوشتن. میدانی رفیق ؟ بعضی آدمها هستند که وقتی یادشان می یفتی ناخودآگاه لبخند می آید روی لبهایت. بعد میفهمی چقدر خوب است که با یک نفر تاحالا دعوا نکرده ای. و یک نفر هست که تاحالا دلت را نشکانده. و همان یک نفر را هروقت که میبینی ناخودآگاه لبخند میزنی و میفهمی چقدر دلت برایش تنگ شده بود...

رینبو شاید خیلی چیزها را یادم برود توی این روزهای پر از شلوغی، اما هیچوقت تجربه ی اولین کارِ نمایشگاهی ام را یادم نمیرود. هیچوقت تجربه ی اولین مصاحبه با آن مرد عجیب را یادم نمیرود. و اولین روزِ ثبتِ نام تویِ آن پژوهشکده ی وسط آن بوستان را یادم نمیرود. و آن سفرِ زیارتی را یادم نمیرود.

آره یادم نمی رود که تو با من بحث های جدی کردی. از آدمها گفتی. از تجربه های شخصی ات. و از آنهمه چراغ که سوسو میزد آنطرفِ کوهها. از مشغله های مردم آنجا گفتی. و از فلسفه ی زیارت و از سفرِ غریبِ آن مردِ غریب به آن شهر و یکسری چیزهای دیگر که باعث شد من بزرگ شدن را حس کنم. زندگیِ جدی ام را حس کنم. و بعد شب تویِ آن مسافرخانه به خودم بگویم " چه دوست هایی داشتم و نمی دونستم!" .

دوستِ بزرگِ من! من اولین بار از تو یاد گرفتم که تویِ لحظاتِ عجیبِ عصبانیتم آروم باشم و لبخند بزنم. از تو یاد گرفتم که "سکوت" خودش جورِ همه چیز را میکشد...

میدانی رینبو ؟ دلم خیلی برایِ روزهای بارانی تنگ میشود، و برای آنهمه خستگیِ راهها که با هم قدم زده بودیم. هنوز صدایِ شعر خواندنت تویِ گوشم است. مخصوصاً شعرِ مشیری -بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم- را گاهی با صدای خودت تویِ ذهنم مرور میکنم. گاهی که نه! همیشه وقتی که باران ببارد بی تو مهتاب را توی ذهنم مرور میکنم! شاید باورت نشود آنروز که شام دعوتم کردی خانه تان و بعدش هم گفتی مامان اینها و فاطمه کلی منتظرت بودند چقدر ذوق کردم. یا موقعِ معرفی کردنِ من به این و آن وقتی میگویی "این بهترین دوستِ منه" چقدر ذوق میکنم. یا چقدر ذوق کردم وقتی که گفتی بخاطرِ من دمِ آن پسره را چیدی...شاید حتی باورت نشود از مهربانی ها و محبت هایت نسبت به خودم گاهی چقدر پز دادم به مامانم اینها. و شاید حتی باورت نشود که چندبار تو را تویِ سرِ دوست هایِ دبیرستانم زده ام و گفته ام: "واقعن که! من یه دوست دارم که خیلی خوبه، شماها هیچ کدومتون نمیتونید مثلِ اون شید " !

روزهایِ نمایشگاه که کم کم تمام شد ترسیدم که روزهایِ دوستی مان هم تمام بشود. خوشحالم رینبو ! خوشحالم که هنوز دوستیم. حتی صمیمی تر. حتی دوست تر ! آنوقت که بعضی وقت ها دلم میخواهد محکم بغلت کنم. حتی بعد از خداحافظی در دیدارهامان این را دلم میخواهد. باور کن! میدانم که گاهی روزها میشود هم را نبینیم، حتی پیامک هم نزنیم،  اما همین خوب است که فرند های خوبی هستیم. فرند های خیلی خوب!

رینبو یکسری چیزها هست که من را یادِ تو می اندازد. و تو هم من را یادِ یکسری چیزها می اندازی همیشه ! شاید برایت جالب باشد. شاید هم مسخره! من دوربین که میبینم یادِ تو می افتم. ماهی من را یادِ تو می اندازد. هر دخترِ بی آرایشِ قشنگی را که میبینم یادِ تو می افتم. عینک حتی من را یادِ تو می اندازد. شالِ سفید من را یادِ تو می اندازد. هر کس که قرار باشد برای خواهر کوچولویش جایزه های خوب خوب بخرد من را یادِ تو می اندازد. کانونِ زبان من را یادِ تو می اندازد. پارکِ شهر، خیابان نامجو، کتاب فروشی فرازمند، نقشه ی شهرما، علی صالحی، دفترچه ای که با هم خریدیم، انگشتری که با گوشواره هایت ست بشود، واژه ی «فعالیت» ، دانشکده ی حقوق، حتی بانکِ ملی هم من را یادِ تو می اندازد رینبو . حتی بانکِ ملی...

کاش میدانستی اگر تویِ زندگی ام به ده نفر افتخار کرده باشم یکی شان تو بودی. و اگر دلم مجمع الجزایرِ دوستانم باشد بی شک بزرگترین و خوش آب و هوا ترین جزیره ی دلم متعلق به توست! کاش میدانستی همین الان -دقیقن همین الان که دارم همین الان را مینویسم-  چقدر دلم برایت تنگ شده! راستی قول میدهم کمتر "ننه غرغرو" باشم. فقط... میشود "رینبو" صدایت بزنم...؟

  • خاتون

نظرات  (۴)

  • سهیلا (کاتارسیس)
  • خاتون، می گی حسودی مان می شود به این دوستی؟؟ هان؟؟!! :))
    خدا زیاد کند برایت از این دوست ها و پایدار کند برایت این دوستی ها را.
    پاسخ:
    ممنونممم رفیق...
    ضمن کشیدن لپ شما مهربانو از همین دور های دور دعوت می نمایم پاسخ را در وبلاگی که فقط و فقط به خاطر تو باز گشائی شد بخوانی :*
    پاسخ:
    رینبو...
  • سهیلا (کاتارسیس)
  • اون نمیگیِ در کامتنم که «ن» رو جا انداختم!! :)
    پاسخ:
    باشه :)
    میلاد امام رضا ع بر شما مبارک
    پاسخ:
    ممنونم.