قرصِ قَمر...

شرح ندارد!

قرصِ قَمر...

شرح ندارد!

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

من خواب دیده ام که کسی می آید
من خوابِ یک ستاره ی قرمز را دیده ام
و پلکِ چشمم هی می پرد
و کفش هایم هی جفت میشوند

و کور میشوم
اگر دروغ بگویم
من خوابِ آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبوده ام دیده ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی می آید
کسی که بهتر
کسی که مثلِ هیچکس نیست!
می تواند
تمامِ حرف هایِ سختِ کتابِ کلاسِ سوم را
با چشم های بسته بخواند.
می تواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیاورد
از رویِ بیست میلیون بردارد
می تواند از مغازه یِ سید جواد هرچقدر که لازم دارد
جنس نسیه بگیرد.

چرا من اینهمه کوچک هستم
که در خیابان ها گم می شوم
چرا پدر که اینهمه کوچک نیست
و در خیابان ها هم گم نمی شود
کاری نمی کند، که آنکسی که به خوابِ من آمده است
روزِ آمدنش را جلو بیاندازد...

«فروغِ فرخزاد»


++++++++++++++


 

  • خاتون
همیشه چیزی هست، که افسوسِ آدمی را برمی انگیزاند!

راست میگویم، هست!...

++++++++++++++++++++++++++++++++++++

*آبجی بزرگه دو روزِ قبل راهیِ دیارِ بانویِ هم نامش شده است و خدا بخواهد فردا به اینجا بر میگردد...بااین حساب ما دلمان اساسی گرفته است و احتمالا نیازِ به حرم جزء نیازهای ضروریِ این روزهامان است! آدم دلش می خواهد تا همین یکی دو هفته ی آینده نگاهش به جانستانِ عالم، حرم امام رضا (ع) بیفتد/آدم دلش می خواهد همان گوشه کنار یک جای دنج گیر بیاورد و برایِ همه دعا کند...و برایِ خودش!

راستی ما برایِ مرزبان ها دعا کرده بودیم...و باز هم دعاگویشان هستیم.(هیچ خبری از گروهبان دانایی فر نمی دهند و ما نگرانِ بچه ی خردش هستیم که تاکنون پدر را ندیده...)

+"بعد از رکوع و سجده و بعد از قیام از دور/هرشب دو زانو می زنم با احترام از دور/ دستی به رویِ سینه و دستی به رویِ تو/ رویِ لبم گل می کند: آقا سلام از دور..."
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
*ای لعنت به این حوادثِ از پیش تعیین نشده! با خواندنِ پیامکِ زیر حالمان حسابی گرفته شد:D
«باسلام، کلاسِ "جوانِ امروز" امروز برگزار نمی گردد-علمدار»
بقولِ جوانکِ افغانی:"خیریتی هست درش..."
هم اندیشان هم که تا شنبه درش تخته شد و دلیلش را هنوز نمی دانیم!!(خیریت است...لابد!)
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
*بقولِ خواننده: حالا که من از حرم دورررم....درمونم صبره....
++++++++++++++++++++++++++++++++++++
 *و در پایان:
خدایا ما فقط تو رو داریم...مواظبِ خودت باش!




  • خاتون

الهی،

چگونه بگریم که تو را دارم

و چگونه نگریم که، "منم"...!

.

الهی،

دل به کمالِ مطلق داده ایم،

هر چه باداباد...!


+الهی،

آه از خودم...!



پ.ن: اگر که یادم رفت...یادم آر که دوستت دارم!


++++++++++++


  • خاتون

مخترعِ چراغ خواب اگر کار مهمی هم نکرده باشد، در حقِ کسانی که از تاریکی می ترسند لطفِ بزرگی کرده است. در حقِ کسانی که برعکسِ بعضی باید چراغ را روشن کنند تا بخوابند. چراغ خواب کارهایِ عجیبِ زیادی بلد است! می تواند یک هیولایِ شال و کلاه پوشیده را بدل به یک چوب لباسی کند. یا مانعِ ورودِ اشباح به اتاق شود. می تواند دیدِ به بیرونِ پنجره را محدود و موجوداتِ بیرون از خانه را محو کند. می تواند سقفِ بالایِ سرت را سرِ جایش نگه دارد. می تواند در نقشِ "قرصِ" خواب هم عمل کند. حتی گاهی می تواند صداهایی را که در تاریکی شنیده می شوند، قطع کند. شاید صدایِ ساعت هم از نورِ چراغ خواب حساب می برد!

اینها را فقط کسانی می فهمند که شب ها را به امیدِ چراغشان می گذرانند. امیدی که گاهی به رشته هایِ تنگستنِ داخلِ حبابِ لامپ بسته است.کاش آدمهایی هم که گاهی به آنها امید می بندیم، بلد باشند کارهایِ خارق العاده ای انجام دهند! و در عینِ حال به سستیِ رشته هایِ تنگستنی نباشند، تا در لحظه هایی که ترسیده ای خاموش نمانند!



+از نُهصد و یِکمین برنامه ی "رادیو 7"|با صدایِ حمیدرضایِ پگاهِ عزیز.




  • خاتون

ما به این فکر می کردیم که بیچاره ایم! بیچاره ایم که به جای کشیدنِ یک نفس راحت بعد  از امتحانهایِ غول آسایِ داخلی و خارجی! بعد از کلی شب بیداری های اجباری و بعد ازحفظ کردنِ  قریبِ پنجا شصتا کلمه و مفهوم  و معادله و واکنش های مختلفِ کوفتی! باید همچنان پا روی دل صاحاب مرده مان بگذاریم و بیخیال بشویم  خواستنی های دوست داشتنی مان را... که بعد آخرین امتحان ذوق نکنیم و برای گردش و تفریح هفته های آتی برنامه ریزی نکنیم...که همچنان چشممان را به روی چشمک زن های کتابخانه ببندیم و محلشان نکنیم و قرار دیدن فیلم های خوب و خواندن کتاب های خوب تر را هی موکول کنیم به بعد تر...یعنی که همش به کنکور لعنتی فکر کنیم و فکر کنیم و پی گیری کنیم که فلان دانشگاه با چه رتبه ای فلان رشته را می گیرد:( و بعد حواسمان باشد که ناامید نشویم و هی اراده و عزممان را قویتر کنیم و از این حرفا... و بیچاره ایم که باید زمان را هی برای خودمان تعریف کنیم و هی در تقویم جیبی کوچکمان روزشمار کنکور راه بیندازیم و هی زیر لبمان بگوییم مثلن فلان روز مانده تا آزادی...:|



+عن قریب، حدودایِ نوزده بیست روزِ دیگه ما به مراد دلمان میرسیم و تمام! و امیدواریم بعد از این کنکور جانِ عزیز!!! که دیگر دارد حالمان را به هم میزند:))) بنشینیم و به حرف هایِ دلمان گوش کنیم، کتاب های خوب خوب بخوانیم و فرت فرت اینجا پست بگذاریم و ...راستی ما اینقدر که برایِ بعد از کنکور برنامه چیده ایم برای خود کنکور نچیده ایم!!محض اطلاع:)



+این پست فقط دو سه تا دونه مخاطبِ محترم دارد. و هیچ ارزشِ دیگری ندارد!




++++++++++++

  • خاتون

وقتی از "زندگی" و "آینده" و "حس و حال" و "هدف" و ... حرف می زدیم با دبیرها، درونِ اون کلاسِ مثلا قبلِ دانشگاه! فقط به این پنجره نگاه می کردم که آروم شم!...آروم و امیدوار!




+اینقدر خوب است آدم وقتی که دلش می گیرد از همه، هی برود بایستد کنارِ همین پنجره ی دوست داشتنی و برایِ بچه دبستانی هایِ آن طرف دست تکان بدهد! اینقدر خوب است خنکایِ صبح دم بروی پشت همین پنجره و چشم هایت را ببندی و تند تند نفس بکشی! عمیقِ عمیق...
بعد هی شقایق و آزاده را صدا بزنی که بیایند و بو کنند بهار را و بعد بپرسی که " یادِ چی می افتید با این بویِ بهار و بویِ این دودی که داره میاد از حیاطِ همسایه ی اونوری؟" و بگویند: یادِ جاده های زیبایِ شمال و یادِ پیک نیک هایِ خانوادگی توی جنگل های خیلی سبزززز! و بعد کلی ذوق زده بشوی به خاطرِ این حسِ مشترک!!:D
اینقدر خوب است، دوربین را برداری و هی عکس بگیری از آسمانِ پشت پنجره و از کلاسِ دبستانی هایِ وروجک و از درخت هایِ حیاطِ همسایه ی اونوری! اینقدر خوب است، بعدِ تمامِ این اتفاقات، معلمِ "اخمو"یِ ریاضی(1)با "لبخندی" عمیق واردِ کلاس بشود...!
اینقدر خوب است، پست هایِ سینوسی ات برایت دلچسب باشد! و پشیمان باشی از ننوشتنِ هرروزه!
آه! اصلن تو چه می دانی چقدر خوب است، الکی الکی حالت خوب باشد و الکی الکی خیابان و حیاط و درختِ همسایه ی اونوری و پنجره و باران را دوست بداری! بی آنکه به شعرِ شاعران برسی...!


(1): و معلمِ اخمویِ غرغرویِ مغرورِ لفاظِ...خیلی ماهه بخدا!  خاطره ی خوبی گذاشت برامون در آخرین روزِ باهم بودنمون...دمش گرم! خیلی مردی خانوم اذانی...:))

بعدالتحریر:
و اینقدر خوب است، آدم یک "استاد حسینیِ" خوب داشته باشد که آخرِ هفته ها برایش بشود بهشت و بهار! ما کلاس های جنابِ ایشان را بسی دوست می داریم! فی الواقع یک جورهایی "خط کش" می شود برامان تا اندازه بگیریم خودمان و زندگی مان و باز هم خودمان را...


+++++++++++++++++++++


  • خاتون

سلام!

حالِ همه ی ما خوب است

ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور،

که مردم به آن شادمانیِ بی سبب می گویند

با اینهمه عمری اگر باقی بود

طوری از کنارِ زندگی می گذرم

که نه از زانویِ آهویِ بی جفت بلرزد و

نه این دلِ ناماندگارِ بی درمان!


تا یادم نرفته است بنویسم

حوالیِ خواب هایِ ما سالِ پر بارانی بود

می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه یباز نیامدن است

اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی

ببین انعکاس تبسم رویا

شبیه شمایل شقایق نیست!

راستی خبرت بدهم

خواب دیده ام خانه ئی خریده ام

بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار...هی بخند!


بی پرده بگویمت

چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد

فردا را به فالِ نیک خواهم گرفت

دارد همین لحظه

یک فوج کبوتر سپید

از فرازِ کوچه ی ما می گذرد

باد بویِ کسانِ من می دهد

یادت می آید رفته بودی

خبر از آرامش آسمان بیاوری؟!

نه ری را جان

نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آینه،

از نو برایت می نویسم

حال همه ی ما خوب است

اما تو باور نکن!

(س.ع.ص)


  • خاتون

دیشب خوب بود... دیشب خیلی خوب بود...امروز خوب است...امروز نسبتاً خوب است!

دیشب یک حالِ خیلی خیلی بد را به یمنِ حضورِ اسراء جانِ کوچولویمان تا یک حالِ خیلی خیلی خوب خندیدیم. بلند بلند و از تهِ دل خندیدیم! و این حقیقتِ ستبری است که "واژه باید از شب به صبح درآید"... و کلمه کارش جز این نیست!

و کلماتی از این دست دوش از غصه نجاتم دادند!:)

به گمانم اگر بهترین نباشد اما یکی از بهترین شب هایِ بهاریِ امسال باشد برایم!

جایتان حسابی خالی پر از لحظه های خاطره ساز بود دیشب...

قسمتِ بدِ ماجرا فقط نصفه و نیمه خواندنِ امتحان فردا بود که البته نامردی شد و حسابی هم حرص خوردم! به خودم گفتم: بخندو بگذار بروند اصلن همه ی دلتنگی ها... و همه ی ناراحت کننده هایِ ایام را بیخیاللللللللللل!...


+ و اما قاطیِ همه یِ همهمه های دیشب ما یکهو احساس کردیم قلبمان دارد می ایستد! فالِ من میگفت:

ای صبا نکهتی از کویِ فُلانی به من آر

زار و بیمارِ غمم، راحتِ جانی به من آر

قلبِ بی حاصلِ ما را بزن اکسیر مراد

یعنی از خاکِ درِ دوست نشانی به من آر

در کمینگاه نظر با دلِ خویشم جنگ است

ز ابرو و غمزه ی او تیر و کمانی به من آر

...

"دلم از پرده بشد دوش چو حافظ می خواند

کای صبا نکهتی از کویِ فُلانی به من آر"





پ.ن:

شعرِ بالا به همه ی فاصله مندان! به آنهایی که از این فاصله دلگیرند!

به خودِ خودت!

به تمامِ جمعیتی که در من است! به تمامِ خاطره ها! به تمامِ یادها!...

یاعلی مددی...:))







  • خاتون