من خواب دیده ام که کسی می آید
من خوابِ یک ستاره ی قرمز را دیده ام
و پلکِ چشمم هی می پرد
و کفش هایم هی جفت میشوند
و کور میشوم
اگر دروغ بگویم
من خوابِ آن ستاره ی قرمز را
وقتی که خواب نبوده ام دیده ام
کسی می آید
کسی می آید
کسی می آید
کسی که بهتر
کسی که مثلِ هیچکس نیست!
می تواند
تمامِ حرف هایِ سختِ کتابِ کلاسِ سوم را
با چشم های بسته بخواند.
می تواند حتی هزار را
بی آنکه کم بیاورد
از رویِ بیست میلیون بردارد
می تواند از مغازه یِ سید جواد هرچقدر که لازم دارد
جنس نسیه بگیرد.
چرا من اینهمه کوچک هستم
که در خیابان ها گم می شوم
چرا پدر که اینهمه کوچک نیست
و در خیابان ها هم گم نمی شود
کاری نمی کند، که آنکسی که به خوابِ من آمده است
روزِ آمدنش را جلو بیاندازد...
«فروغِ فرخزاد»