* شما هم وقتی ک باران قطع شود و مجبور باشید چترتان را توی دستتان بگیرید برگردید خانه همین قدر عصبانی می شوید ک من می شوم؟ خب هیچ چیز بدتر از این نیست ک مجبور باشید چتربسته برگردید خانه. می دانید ک چه می گویم؟ چتر حمل کردن برای من همانقدر سخت است ک گندم حمل کردن برای مورچه! می بینید؟ با این حال من مجبورم تا آن آخر آخرهای عمرم همینطور صبح های خیلی زود بلند شوم، بروم کتابخانه آنقدر درس بخوانم، آنقدر درس بخوانم، تا یک نابغه ای چیزی برای دیگران ک نشدم حداقل برای خودم بشوم، تا بتوانم برای چند روز آخر عمرم یک چتر نحیف و ظریف و مقاوم در برابر باد در ابعاد مورد پسند خودم بسازم، تا بلکه بتوانم آن آخر ها یک کمی زندگی راحت و بدون دردسری داشته باشم.. و اینطوری توسط یک چتر سنگین مورد ظلم واقع نشوم! اصلن می دانید؟ من خیلی برای مورد ظلم واقع شدن مناسبم. من خیلی مظلومم. مهربانم. فقیرم. شماره حساب: چهار پنج شش دو یک سه سه سه دو هفت سه سه سه نه .
.
* از فردا بطور جدی باید در مورد خیلی چیزها فکر نکنم. حرف نزنم. و اصلن خیلی چیز ها و آدم ها باید برای من مهم نباشند از این ب بعد. از دوست نداشتن خیلی آدم ها گرفته تا وقت نگذاشتن برای آن هایی ک نمی توانند لزوم لبخند های واقعی روی لب هایشان را درک کنند و یا اینکه لازم نیست بخواهند ب چیزی ک واقعن نیستند تظاهر کنند و لبخند های تصنعی و از سر اجبار بزنند و این چیزها. من فکر می کنم ک دیگر وقت آن رسیده ک برای خوب کردن خودمان و رابطه هایمان از این رفتار ها و احساس های دروغکی خودمان دست برداریم. چرا ک تجربه ثابت کرده ب جای اینکه کاری از کار پیش ببریم و همه چیز را بهتر کنیم مثلن داریم گند می زنیم ب رابطه ها و کلن ب هر چیز ک دور و برمان هست و نیست.
از فردا باید ب طور خیلی جدی درباره ی خیلی چیزها فکر کنم. و ب خودم اجازه ی خوب شدن و لبخندناک بودن و کمی بی تفاوت بودن بدهم. ولی خب همچنان باید برای آدم هایی ک دوستشان دارم و دوستم دارند وقت بیشتری بگذارم و حس ها و لبخند ها و گریه ها و اخم ها و غمناک بودن هایشان برای من باید مهم باشد.خیلی مهم. مهم تر از هر چیزی ک هست و هر چیزی ک نیست. البته شاید از نظر شما کار جالبی نباشد ولی خب انتخاب من این است.
.
* دلم شدیدن می خواهد قانع نباشم دیگر. البته قانع بودن خوب است ها. ولی خب فکر می کنم باعث شده من همیشه به همان چیز های کوچکی ک دارم و حتی به چیز های کوچکی ک ندارم قانع باشم و هیچ دم نزنم. البته فکر می کنم این هم در جای خودش خوب است ها. ولی بدی اش دقیقن اینجاست ک فکر می کنم قانع بودن م باعث شده ب چیز های بزرگتر دیگری فکر نکنم و دلم نخواهد برای رسیدن بهشان تلاش بیشتری بکنم. الان دارم فکر می کنم ک مگر چ عیبی دارد آدم کوچک و معمولی ای مثل من دلش بخواهد از این ب بعد آرزو های بزرگ بزرگ زیادی برای خودش داشته باشد، و برای رسیدن بهشان هم از آدم های بزرگ زیادی الگو برداری کند مثلن. و همواره خودش را محدود نکند ب حصار چوبی ای ک خودش دور خودش کشیده. بله. حصار چوبی. ما آدم ها دور خودمان حصار های چوبی زیادی می کشیم، و بعد یکهو ب خودمان می آییم می بینیم توی دنیای کوچک خودمان جایی برای نفس کشیدن هم باقی نمانده. هیچ جایی. و آن وقت است ک مدام از خودمان می پرسیم چرا ما آدم های بزرگی نبودیم هیچوقت؟ و چرا هیچوقت تلاش بیشتری برای بزرگ شدن نکردیم و این چیزها. می دانید ک منظورم از بزرگ شدن دقیقن چیست؟ همان. و این هم کاملن درست است ک می گویند آدم ها برای رسیدن ب چیزی ک قبلن نداشته اند باید کسی بشوند ک قبلن نبوده اند. و این یعنی تغییر. تغییر از یک چیز بد ب یک چیز خوب، یا از یک چیز خوب ب یک چیز خوب تر. و من فکر می کنم این خودش یعنی زندگی. یعنی خودِ خود زندگی. قبول دارید؟ -لبخند-.
.
* دلم برای خانواده ی بزرگ خودم تنگ شده. دلم برای خاله ها و شوهر خاله هایم و بچه هایشان خیلی تنگ شده. دلم برای اینکه یک روز هایی آنقدر حوصله داشته باشیم ک بدون هیچ مناسبت رسمی و غیر رسمی ای، مهمانی های خانوادگی بگیریم و تا نیمه های شب همانطور بی بهانه بخندیم طوری ک حتا تا چند روز بعدش روی لب هایمان لبخندهایی ب فاصله ی این گوش تا آن گوشمان داشته باشیم تنگ شده.
.
** روی هم رفته حالم خوب است. اگر برف ببارد هم بهتر می شوم. اگر برف ببارد همه یمان بهتر می شویم....
خوردن سیب و لبخندناک بودن از ته دل هم فراموش نشود: )
.
چسب برگردون : قصیده؟ من هنوز هم سر حرفم هستم. اگر تو نظرت تغییر کرد یک تک ب من بزن لطفن. خب؟