قرصِ قَمر...

شرح ندارد!

قرصِ قَمر...

شرح ندارد!

۱۵ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

چه جوری بگویم؟ حوصله ی هیچ کسی را ندارم. بله. همین را می خواستم بگویم و نمی دانستم که چطوری بگویم. آخر می دانید؟ امروز یکی از آن روزهایی بود که وقتی چشمم را باز کردم، دستم را گذاشتم روی دهنم و خمیازه کشیدم، به این فکر می کردم که من آدم ها را دوست دارم یا آدم ها را دوست ندارم؟ صورتم را که شستم و توی آینه خودم را نگاه کردم تصمیم گرفتم فعلن به همین که خودم را دوست دارم بسنده کنم و فکر کردن درمورد دوست داشتن آدم ها را موکول کنم به بعد. خب من این را گفتم. ولی همین که داشتم مربای گیلاسم را می مالیدم روی نون و کره ی توی دستم فکرم باز رفت سمت اینکه « من واقعن آدم ها را دوست ندارم؟ » الان هم که دارم آب انگورم را قلپ قلپ می دهم بالا هیچ جوابی برایش پیدا نکرده ام. خب شاید دلیلش این است که من دختر باهوشی نیستم! (می دانم که این بهانه ی مسخره ای است برای اینکه جواب سوال خودم را ندهم، اما باید وقت بیشتری را برای جواب دادن به این سوال صرف کنم، پس فعلن و ترجیحاً بی خیالش می شوم). حالا دارم به این فکر می کنم که این جا را بعضی از دوستانم می خوانند و یحتمل با خودشان فکر می کنند که من حوصله ی آن ها را هم ندارم و بخاطر همین است که جواب پیامک هایشان را نمی دهم. با عرض هیچ گونه شرمندگی ای باید بگویم که دقیقن هم همینطور است و آن ها دارند درست فکر می کنند. خب برای اینکه دوستانم هم جزء همان "هیچ کسی" ای هستند که همان اول کاری برایتان گفتم، و من برای اینکه تصمیم گرفته ام حوصله ی هیچ کسی را نداشته باشم - توجه دارید که من حتی برای چنین مسئله ای هم خودم تصمیم می گیرم و همه چیز تحت فرمان خودم است؟ - چاره ای ندارم جز اینکه حوصله ی این ها را هم نداشته باشم. و من متاسفم واقعا! و راستش هیچ حرف دیگری در این زمینه ندارم. و در کل فکر می کنم که این حق طبیعی هر شخصی است که گاهی وقت ها حوصله ی هیچ شخص حقیقی یا حقوقی دیگری را نداشته باشد جز خودش. و اصلن برای اینکه بی حساب شویم از همین جا، و از طریق همین تریبون اعلام می کنم که این یکی دوتا دوستی هم که دارم اجازه دارند بعضی از روزهایشان حوصله ی این جانب را نداشته باشند و جواب اس ام اس، اهم. ببخشید جواب پیامک هایم را ندهند. و نهایتاً بدین وسیله خواستیم بگوییم هر چند که بی حوصله ایم، اما یک همچین آدم منصفی هستیم ما.بعله.

  • خاتون

من...

مردی را می شناسم که از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...ازبس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود... از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود... از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...ازبس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود... از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظللوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس کخ مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که  مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود..از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...از بس که مظلوم بود...مظلومیت در مقابلش سر خم کرده بود...!

  • خاتون

:

 آهای شما کلیه ی دوستانی که چندبار توی سال عاشق می شوید، ناراحت نشوید ها، شما قاشق هم نیستید!! خیلی ببخشید البته.

  • خاتون

راستش صبحانه خوردن سبک زندگی من نیست. سبک زندگی من با چایی یا با آب شروع کردن روز است. سبک زندگی من گرسنه شدن توی دو و نیم صبح است، ولی صبحانه خوردن توی هشت صبح نیست. من اصلا آدم صبحانه خوردن نیستم ولی آدم ضعف کردن توی یازده ظهرم. خب سبک زندگی من هم اینطوری ها است دیگر. ( یکی نیست بگوید اصلا سبک زندگی تو کیلویی چند؟ ولی خب اینجا که سبک زندگی فروشی نیست، اینجا محدوده ی حکمرانی من است و حالا تا از بحث دور نشدیم بگویم اینجا من رئیسم!) می دانید؟ از آنجایی که من بدجوری آدم حال گرفتن از خودم هستم پس باید صبحانه خور شوم. آنهم یک صبحانه خور حرفه ای! اصلا ایندفعه پای حرفم امضا هم می زنم/ امضا: رئیس اینجا!

-چشمک-

  • خاتون

من از تمام دنیا خواستم حالم را خوب کند لطفا. تمام دنیا نشسته بود رو به روی تلویزیون و داشت سریال مورد علاقه ی جوانی هایش را تماشا میکرد و پشمک می خورد. گفتم یک دقیقه وقتت را به من می دهی دنیا جان؟ می شود حالم را خوب کنی لطفا؟ بعد یک طور عجیب غریبی برگشت زل زد توی چشم های من، همینطور که داشت به من نگاه می کرد از توی نگاهش خواندم " پاشو برو بچه جان. چندبار بگم که خودت باید بخوای. خودت. فهمیدی؟ "

و من؟ راه افتادم که بروم خودم بخواهم. راست می گفت حالا دارد بهتر میشود حالم...

  • خاتون

آمدم بگویم من از خودم حالم به هم نمی خورد که هیچ. تازه خیلی هم با خودم حال می کنم. وقت هایی که یکی از شونصدتا  رذایل اخلاقی ام را پیش این و آن رو می کنم و برای بعضی ها خبیث بازی در می آورم و بعدش کلی از خودم متنفر می شوم که دلیل نمی شود بخواهد حالم از خودم بهم بخورد. آنهم برای همیشه. برای دوست داشتن خودم هم کلی دلیل دارم که حالا اینجا جای فخر فروشی نیست. اصلن وقتی من خودم دارم می گویم خیلی آدم خفن و باحالی هستم نباید حجت برای شما تمام شود آیا؟ داشتم می گفتم، اصلن من دلم بخواهد همین حالا توی همین پست کلی از خودم تعریف می کنم و قربان خودم می روم و برای خودم صدقه می دهم! مگر چه عیبی دارد؟ اینجا وبلاگ خودم است و دوست دارم رئیس بازی در بیاورم. پس حواستان را جمع کنید که اینجا رئیس منم!

  • خاتون

هی نگویید بعضی از آدم ها دیوانه اند و کارهای بی دلیل انجام می دهند. خب همین دیگر! دلیلِ کارهای بی دلیلشان دیوانه بودن آن هاست. دیدید حالا!

  • خاتون

چند روزیست که به شمردن قدم هایم علاقه پیدا کرده ام شدید. هیچ دلیلی هم ندارد ها. اما خب می دانید؟ دو سال پیش وقتی برای اولین بار این کار را کردم، وقتی بود که می خواستم به خدا بگویم ببین چه بچه ی باحالی هستم! ببین خدا. که گشنه و تشنه برای حمایت از بچه های فلسطینی 12700 تا قدم توی هوای گرم برداشته ام و از کت و کول افتاده ام و اینها. البته بماند که بعدها فهمیدم چقدر مسخره و بدردنخورم که تنها کاری که از دستم -اینجا باید بگویم از پایم- بر می آید همین است و بعد کلی پیش خدا و بچه های فلسطینی و البته خودم خجالت کشیدم و توی دلم غصه خوردم. ولی خب این را می دانم که فعلن این تنها کاری است که از پای یک دختر بچه ی معمولی مثل من بر می آید. و یحتمل باید تا آزادی قدس و حتی بعد از آن هم اگر زنده باشم همین کار کوچولوی معمولی را برایشان بکنم، بدون اینکه بخواهم دندان های اسبی را که دارم پیشکش می کنم را بشمارم! همه ی این ها را گفتم که بعدش بگویم چند روزیست که دارم این کار بیهوده را برای خودم انجام می دهم و راستش را بخواهید خودم هم نمی دانم چرا. فقط می دانم که دلم می خواهد این کار را هر چند مضخرف اما انجام بدهم. بله. چه عیبی دارد؟ دل است دیگر. گاهی یکهو دلش می خواهد یک کارهایی بکند که هیچ دلیل موجهی برایشان ندارد. شما هم اگر فکر می کنید این کار بد است، پیشنهادم برایتان این است که یک شب تمام به ماه خیره شوید. همین برایتان کافیست. تمام.

  • خاتون

خانوم هاسکی یک جایی وسط حرف هایش گفت:

"من به پدر و مادرم چیزی نمی گویم. پدرم پیر است و مریض. فقط دعا می کنم که امام زمان(عج) در گوشش شهادتین بگوید و قفل را از چشم و قلبش بردارد". (تشویق حضار!)

پنجشنبه، 4 اردیبهشت، سالن خاتم الانبیا.

  • خاتون

اگر قرار بود یک شغل باشم ترجیح می دادم گارگر معدن باشم ( توی پرانتز باید بگویم بخاطر اینکه گارگران معدن شغلشان بدون هیچ تشریفاتی شریف است، اما قصد ندارم دلیل انتخاب های بعدی ام را برایتان توضیح بدهم. متوجه اید که؟)

اگر قرار بود یک فحش باشم، ترجیح می دادم اصلا نباشم. اگر قرار بود بک درد باشم ترجیح می دادم وجدان درد باشم یا مثلن یک دردی که زیاد درد نداشته باشد. اگر قرار بود یک نق باشم، فکر می کنم «آه» بودم. اگر قرار بود یک غذا باشم، دوست داشتم نیم رو باشم. اگر قرار بود یک نسبت انسانی باشم دوست داشتم پدر یک دختر غرغرو و پرحرف و یک دنده باشم که مدام از عیب هایش حرف می زند و هیچوقت هم خسته نمی شود. اگر قرار بود یک شیء باشم، دوست داشتم یک چراغ مطالعه باشم. اگر قرار بود یک رنگ باشم، آبی فیروزه ای بودم حتمن! اگر قرار بود یک کتاب باشم دوست داشتم یک کتاب آموزنده بودم یا یک مجموعه داستان کوتاه. اگر قرار بود یک نوع شیرینی باشم، دوست داشتم شیرینی نارگیلی باشم. اگر قرار بود نوشیدنی باشم، قطعن یک لیوان چایی دارچینی نذری بودم. یا شرکاکائوی داغ! اگر قرار بود اعضای بدن باشم دوست داشتم پنج انگشت یک نوزاد فینگیلی باشم. اگر قرار بود درخت باشم، با توجه به جنسم بید لیلی بودم. اگر قرار بود گل باشم، مطمئنم میخکِ صورتیِ کمرنگ! بودم. اگر قرار بود موزیک باشم، صدای جیلینگ جیلینگ آویز در ورودی بودم. اگر قرار بود انگشت باشم، دوست داشتم انگشت یکی مانده به آخریه دست راست باشم. اگر قرار بود یک خط باشم، یک خطِ معمولی چهار پنج سانتی توی دفتر ریاضیِ یک بچه درس خوان بودم. اگر قرار بود یک حس باشم، حس خستگی و خواب آلودگیِ ساعت شیشِ صبح بودم. اگر قرار بود یک منحنی باشم، دوست داشتم منحنی لبخند یک دختر بچه ی سه ساله باشم. اگر قرار بود یک واج باشم /ء/ دوست داشتم باشم. اگر قرار بود یک جنس باشم، ابریشم انتخاب من بود. اگر قرار بود یک وسیله ی نقلیه باشم دوچرخه بودم. اگر قرار بود یک پدیده ی طبیعی باشم، هم برف بودم هم رنگین کمان. اگر قرار بود یک حیوان باشم، دوست داشتم خرس قطبی باشم. اگر قرار بود حشره باشم، دوست نداشتم حشره باشم. من از حشره ها خوشم نمی آید. اگر قرار بود یک علامت اختصاری باشم، ویرگول بودم. اگر قرار بود یک تابلوی راهنمایی رانندگی باشم، "ورود ممنوع" بودم. اگر قرار بود یک بو باشم دوست داشتم، بوی شالیزار باشم. یا اگر قرار بود یک بوی دیگر باشم دوست داشتم، بوی دفتر کتاب های تازه باشم!...

- و این داستان می تواند ادامه داشته باشد!

  • خاتون