مش رحمت همسایه ی واقعی مادر بزرگ بود. اینکه می گویم واقعی یعنی دقیقا یک همسایه ی واقعی. از این همسایه هایی که همیشه و همه جا هوای آدم را دارند. از این هایی که اگر مسافرت برویم کلید های خانه را میدهیم بهش تا به گلدان های ما آب بدهد. از اینهایی که اگر پدر خانواده یک ماموریت کاری طولانی برود مامان و بچه ها را می سپارد به یک چنین همسایه ای. از این همسایه هایی که توی همه ی غم ها و شادی های آدم شریک است. یعنی دقیقا یک همسایه خوب. خیلی خوب. فهمیدید؟
مش رحمت یک دختر داشت. یک دختر که حالا دیگر ندارد. ولی به جایش مش رحمت حالا درد دارد، غصه دارد. یک داغ بزرگ روی سینه اش دارد. مش رحمت همسایه ی واقعی مادر بزرگ بود. از این همسایه هایی که توی همه ی غم ها و شادی های آدم شریک است. از این همسایه هایی که...مش رحمت یک دختر داشت که خاله زهرا می گوید من و اون توی یک سال به دنیا آمدیم. مش رحمت بعد از ده دوازده سال خدا بهش یک دختر داد یک دختر که با من توی یک سال به دنیا آمد. خاله می گوید چون مش رحمت یک همسایه ی واقعی بود دخترش هم انگار دختر خود ما بود. می گوید دخترش با من بازی می کرد. موهای بلندی داشت. ولی من از " ندا "هیچ چیز یادم نیست. فقط یادم هست یک بار توی حیاط مادر بزرگ این ها یک دختر که موهای بلندی هم داشت شکولات فندقی هایش را با من قسمت کرد. بعد من هم عروسک نارنجی ام را دادم بهش روی پاهایش بخواباند.
مش رحمت یک دختر داشت، یک دختر که حالا دیگر ندارد. یک دختر که وقتی ازدواج کرد رفت تهران مش رحمت پیر تر شد. غمگین تر شد. چون دختری نداشت که برایش قرص هایش را سر موقع بیاورد با یک لیوان آب بخورد. دختری نداشت که برایش چایی بریزد. تسبیحش را نخ کند. جوراب هایش را بدوزد. دختری نداشت که چکمه های بلند بپوشد به درخت های ته باغ آب بدهد. ولی خب می توانست خوشحال باشد که دخترش دارد توی تهران درس می خواند. کنار شوهرش زندگی می کند و خوشحال است.
مش رحمت یک دختر داشت که حالا دیگر ندارد. یک دختر که به تازگی عروسی کرده بود. یک دختر که فقط بیست روز بود رفته بود سر خونه زندگی اش. یک دختر که جوان بود. موهای بلندی داشت. شکولات فندقی هایش را با من قسمت کرده بود. تاکید می کنم یک دختر که فقط بیست روز بود رفته بود سر خونه زندگی اش...فقط بیست روز...
یک شب همین طور که شامش را آماده کرده بود، همین طور که منتظر شوهرش بود تا از سرکار برگردد تا با هم شام بخورند، جلوی تلویزیون دراز کشیده بود و خوابیده بود. خوابیده بود و هیچ وقت بیدار نشده بود. همین طور که خوابیده بود بیدار نشده بود. بیدار نشده بود. بیدار...نشده بود...
مش رحمت یک دختر داشت که رفته خوابیده و هیچ وقت بیدار نشده. یک دختر که رفته و به جایش قلب مش رحمت را مچاله کرده، له کرده، خورد کرده، ریز ریز کرده، یک دختر که با رفتنش مش رحمت را کشته. حسابی کشته...حسابی...
خلاصه اینکه مش رحمت یک دختر داشت که حالا دیگر ندارد...
..
*برچسب مهم: لطفن برای مش رحمت دعا کنید. برای زن مش رحمت دعا کنید و برای داماد مش رحمت خیلی دعا کنید. خیلی...