قرصِ قَمر...

شرح ندارد!

قرصِ قَمر...

شرح ندارد!

دارم وقایع را مرور می کنم ببینم از کجا شروع کنم مثلن. یا از کجا شروع نکنم مثلن. خب راستش وقتی می خواهی مطلبی را بنویسی نباید به فکر شروعش باشی. چون در این صورت اغلب گند می خورد به کلمه ها. وقایع را باید طوری نوشت که در زندگی اتفاق می افتند. واقعیت این است که در زندگی هیچوقت هیچ چیزی به ترتیب خاصی نیست. همیشه همه چیز یکهو اتفاق می افتد. در اتاقتان نشسته اید که یکهو حس می کنید ای باباع. چرا هیچ آدم مفیدی نیستید؟ چرا خیرتان به کسی نمی رسد؟ چرا دارید جوانی تان را از دست می دهید؟ خب یک بار یک جایی که یادم نیست کجا بود چیزی با این مضمون خواندم که " بدی قضیه اینجاست که آدم ها اغلب یادشان نمی آید جوانی شان را چطوری از دست داده اند." یا یک همچین چیزی. خب من وقتی این جمله را خواندم چند ثانیه مکث کردم. در همان چند ثانیه کلی اتفاق در درونم افتاد که ترسیدم که نکند من هم یادم برود؟ نکند من هم نفهمم؟ نکند یک روز من هم پشیمان شوم. نکند این. نکند آن. بعد چند شب پیش که توی تاریکی دراز کشیده بودم و سقف خانه ام را دید می زدم، با خودم گفتم: خب که چی؟ چرا اینقدر نگران باشم که جوانی ام چطوری دارد می گذرد؟ چرا اصلن هر لحظه باید به روی خودم بیاورم که جوانی ام دارد می گذرد؟ اگر خیلی نگرانم. اگر خیلی راست می گویم، خب یک کاری بکنم. همینطوری نمی شود فقط مفتی مفتی غصه بخورم که.

.

خب مسئله ای که در حال حاضر با آن رو به رو هستم، نبود یک مشت آدم های ناب است. می دانید چه می گویم؟ همه ی آدم ها یک جور بدی تکراری شده اند. و بدتر از همه اینکه همه یک جور بدتری خودشان را قبول دارند که آدم مجبور می شود دستانش را بگیرد بالا و بگوید " باشه. تو خوبی. اصلن هر چی تو بگی همونه و هر چی تو نگی همون نیست. تو نیاز به هیچکس و هیچی نداری چون خودت همه چیو می دونی و اصلن همینکه خوبی باید خدارم شکر کنیم ما." می فهمید چه می گویم؟ چرا آدم باید اینقدر زیاد خودش را قبول داشته باشد؟ خب من فکر می کنم آدم باید خودش را قبول داشته باشد، ولی وقتی بعضی ها اینقدر میزان رضایتشان از خودشان بالاست، من را به این فکر وا می دارد که واقعن کدام درست است؟ اینکه آدم راضی باشد یا نباشد؟ اینکه آدم خودش را راضی کند و همینکه خودش را راضی کرد بعدش بگوید که لابد کارش خیلی درست است و اصلن خودش تنها کار درست روزگار است؟ آره؟ اینطوری خوب است؟ اینطوری پسندیده تر است؟ خب می دانید؟ می خواهم بگویم که حوصله یشان را ندارم. حوصله ی آدم هایی را که اینطوری اند را واقعن ندارم. خب این مشکل من است. و دارم یک فکرهایی هم برای حل کردنش می کنم. (راستی رینبو -اگر این پست را می خوانی- می خواهم بدانی که حالا دیگر نظرم عوض شده. راستش حالا دلم آشنایی بیشتری با آدم های جدید تری را می خواهد. زیادی اعصاب خوردی دارند این قدیمی ها بابا.)

.

*هنوز هم دلم جاهای مرتفع می خواهد. جاهای خیلی مرتفع. خیلی سبز. شما چطور؟

راستی اینجا زیادی بی رنگ نیست؟ من که هر وقت بی رنگی اینجا را نگاه می کنم یک جورهایی دلم می گیرد. ولی متاسفانه نمی توانم بابت سلیقه ی بسیار معمولی خودم از کسی عذر بخواهم. در عوض شما لطف می کنید اگر بنده را بابت غرغر کردن ها و بافتن فلسفه های بی سر و ته م ببخشید : )

  • خاتون

نظرات  (۳)

  • فروهر وَ فرداد
  • قهوه یا چای؟سلیقتون رو نمیدونم؟ ولی جفتش الان امادست
    ادم های اطراف اگر ثابت باشن مثل تلویزیون سیاه سفید میشن
    یا شاید مثل همون رادیوهای قدیمی ... هرچند من رادیو قدیمی رو دوست دارم ^_^ ولی خب لذت دیدن تصویرهای رنگی ارزش دوستی با ادم های جدید رو داره ... این رادیوهای جدید هم که امکانات دیگه هم دارن کمک میکنن سروصدای رادیو قدیمی ها که همون بدی ادم های قدیمیه دیگه اذیتمون نکنه
    خوشحالم از تصمیمت 

    سر بلند باشید